۷/۰۶/۱۳۸۲

نه بغض آلوده كه غضبناكم

به ناتواني خويش در فراموشي

نه خاموشي من به رضا يا كه نداني است

كه هزار فريادم به يكي هنجره كه تاب نمي آورد شنيدن خود را

چرا كه مقدر است اينچنين

قدم در حيطه ي سرنوشت برداشتن

نابود مي شوي و دم بر نمي آوري

كه كياست است اين

به پاي خود دانسته به مذبح مي روي

آرام

كه شجاعت است اين

به انتظار نافرجام خود پايان نمي دهي

زنانه

كه طاقت است اين

كجاست دانايي اي كه آغاز پريشاني نباشد؟

كدام تلخي ست

كه برخاسته ازحقيقتي نباشد؟

به كدامين قسم پرده ي جدايي روشنايي و تاريكي فرو خواهد ريخت؟

تا آنچنان در تاريكي غوطه ور شويم

كه حتي خيال روشنايي هم باطل باشد

در آرزوی دروغ آخرین

۷/۰۴/۱۳۸۲

این روزا یه غم بزرگ آزارم می ده , از اون غما که بقول معرف می گن چاره نداره . یه غمی که سرم رو احاطه کرده و مچالش می کنه .غمی که حتی اگه برگردی نه بیهوده می شه و نه کم!(آخه تو معتقدی اگه همه چی برگرده سر جای اولش اینهمه مویه ی من تلف می شه! !!) نه غمم از نبودنت نیست . نه رفتنت نه بودنت هیچکدوم هم درمون غم من نیست .آخه غم من غم بزرگیه , غم من از اینه که تو نه امروز بلکه هیچوقت منو دوست نداشتی نه که اونقدری که باید دوست نداشتی ها! نه , حتی اونقدری که می تونستی هم نداشتی و تازه این کل ماجرا نیست...من نه تنها دوست داشتنی نبودم زجرت هم می دادم
من....یکی به من بگه این درد دیگه درمون داره؟ باعث عذاب عزیزت ,عشقت ,عمرت , نفست باشی؟ اونم اینهمه مدت و تازه بفهمی........

۷/۰۳/۱۳۸۲

خاطره

وقتیکه هنگام صحبت با من رنگش ÷رید و جمله ای را که با صدای لرزان آغاز کرده بود در کلام نخستین قطع کرد,
وقتیکه نگاه خود را از ÷س مپگان بلندش به من دوخت و تیری را که گمان داشتم بر دل او نشسته بر دل من نشاند,
وقتیکه چهره ی او با فروغی آتشین که هرگز خاموش نشد بر لوح دلم نقش بست و در آن جای گرفت , آن رازی را که در ÷ی دانستنش بودم دریافتم .
دریافتم که او مرا دوست ندارد ,
اما من اورا دوست دارم.

مارسلین دبر دو المور


۷/۰۲/۱۳۸۲

قصه ای بود م تمام
آفتابی ته جام
که به یک جرعه مرا با خود برد
به دیاری دیگر
به هوایی بهتر
به همانجا که رها
دل خود را بگذاری در راه
من دیوانه ی مست
شدم آن دلداده که هست
بی خیال از دنیا
از همه رنج و ریا
ساده و سر گشته
عاشق و دلبسته
شدم آن مرغ که عشق
÷رو بالش بسته
و نشستم به خیال
که بسازم ÷رو بال
ناگهان مستی من
ب÷رید از سر و برد هستی من
من هراسان و سیاه
دست بردم که بجویم جامی
تا که بر ÷ا کنم از نو خامی
که نگو
قطره ای دیگر در کار نبود.

۶/۳۱/۱۳۸۲

یک جای خالی ÷شت گردنم , نه خیلی بزرگ, یک جای کوچک خالی ÷شت گردنم و روی شونه هام مورمور می کنه,
یه جای خالی که نه همیشه ولی گاهی وقتا ÷ر و گرم بود , گرم وبوسیدنی
جای خالی دستای تو رو می گم روی شونه هام .
یه حس زمخت تیغ تیغی , یه سوزن سوزن آروم و یواش و به دنبالش گرمای نرم بوسه های سریع تو روی نوک انگشتام وقتی دور لبت می چرخیدن , انگشتامو کرخت کرده .
نگاهم دنبال یه نگاه می گرده تا توش گره بخوره و اینقدر ÷لک نزنه تا ببازه.
دلم مث همیشه یه بغل محکم و سفت می خواد تا همه ی خستگیش توش چلونده شه,
دلم تنگه واسه اینکه مث همیشه ازت بخوام بغلم کنی و تو بگی نمی شه!

۶/۳۰/۱۳۸۲

باز من ماندم و ناتوانی باور غصه هایم
باز من ماندم و یک دنیا قصه ی دلخواه
و تو که هرگزدر رویا ترکم نمی کنی
وتکرار می شوی و تکرار می شوی
به هزار گونه در هزار افسانه
به هیبت هزار اسطوره
که کمند موهایم را
به دستان ÷رتوانش می س÷ارم
تنها در انتها
سردی خیس بالش
و بوی شور اشک
شوره زار یخ بسته ی زندگی را
در من
بیدار می کند.

بیهوده دنبال تو می گردم
به هر ÷ستویی که از دریچه ای نوری بر آن تابیده
اینجا سالهاست نورش را غبار گرفته
, من تازه دیده ام,
با همان دلیل همیشگی
که دیده ام جز خواسته اش را تاب نمی آورد
و همان توهمات نگهدارنده ت÷شهای قلب عاشق من
, که صدایش سالهاست گوش ترا می آزارد,
بیهوده به هر حس هستی
وجودم رنگ می بازد
نا سر انجامم من
به انتظار رخ دادن حادثه
بیهوده دنبال تو می گردم
می دانم اینجا جز خاطره از تو بر جای نمانده است.

۶/۲۷/۱۳۸۲

صبر سنگ

روز اول ÷یش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید


روز سوم هم گذشت اما
بر سر ÷یمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندانبان خود بودم


آن من دیوانه ی عاصی
در درونم هایهو می کرد
مشت بر دیوار ها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد


در درونم راه می ÷یمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی


می شنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را


شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم, نمی دانی


بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خاست
لیک در من تا که می ÷یچید
مرده ای از گور بر می خاست


مرده ای کز ÷یکرش می ریخت
عطر شورانگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهو ها


در سیاهی ÷یش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیک تر می شد
ورطه ی تاریک لذت بود


می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام, آرام
می گذشت از مرز دنیاها


باز تصویری غبارآلود
زان شب کوچک ,شب میعاد
زان اتاق ساکت سرشار
از سعادتهای بی بنیاد


در سیاهی دستهای من
می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش


ریشه هامان در سیاهیها
قلبهامان , میوه های نور
یکدگر را سیر می کردیم
با بهار باغهای دور


می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام , آرام
می گذشت از مرز رویاها


روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم


بگذرم گر از سر ÷یمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشینم, شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم.

فروغ فرخزاد

نیامدی تا ببینی که چگونه توان در من فروریخت و ذراتش چه سنگین بر گرده ام نشستند.
نخواستی بدانی که قدم های بی ریشه ام همچون سیالی روان بر سطح زمین مرا از رفتن بازداشته اند.
و من مانده ام اینجا در آرزوی هم قدمم که تو بودی , دست به آسمان و سر به زیر.
چه محال است آمدنت و چه تمنای بیهوده از÷دری که نه در آسمان است و نه در زمین
ایستاده ام به انتظار حس حضور بی انکار حضرتش
تا ترا دوباره بستانم
اما عبور بی وقفه ی لحظات تاییدی است بر انکار مکررش
ومن ایستاده ام , هنگامی که تو هماره می آیی و می آیی نرم,سبک و راحت
و می دانم چشم که باز کنم , جز سیاهی هیچ نیست.
چقدر دلم خواب خنده هایت را می خواهد, نه که خواب به چشمانم ننشیند,نه,اما خوابی را که از تو نباشد نمی خواهم .
خاطره ی آخرین خنده ات خاطره ی سالهاست ! شیرینی اش به تاریخ ÷یوسته .
آری , این جرم من است , ترا نخنداندم , باشد,قبول
مجازاتش تمام شبهای سیاه من ,
اما تناسب جرم و جزا چه می شود؟

۶/۲۶/۱۳۸۲

دوستي ، ثمره نهائي « عشق‌ » است......
در صورتي كه عشق در مسير درست پيشرفت كند تبديل به دوستي مي شودولي اگر در مسير اشتباه پيش رود تبديل به كينه و دشمني خواهد شد.عشق در واقع يك دو راهي است. در صورتي كه عاشق كسي باشيد دو حالت ممكن است اتفاق بيفتد ، يا تبديل به دوستاني خوب مي شويد و يا عاقبت عشقتان به دشمني مي انجامد.
ميليونها نفر از عاشقان كارشان به كينه و دشمني مي انجامد، زيرا آنها نمي دانند چگونه عشق را تبديل به دوستي كنند. تبديل شدن عشق به دشمني و كينه بسيار ساده است ، در واقع نوعي سقوط است، و افتادن به پائين هميشه آسان است. تبديل كردن عشق به دوستي تعالي و صعود است، و بالا رفتن هميشه مشكل است.
حسادت ، احساس مالكيت و احساس چسبيدن به ديگران بايد كاملا از بين برود. تمامي وابستگي ها بايد نا پديد شود. دوستي نياز به ايثاري شديد دارد. در صورتي كه تمام وزنه هاي فوق انداخته شود ، عشق پاك و خالص مي شود. در اين صورت نه تنها عشق ، دوستي مي آورد، بلكه باعث رهائي نيز خواهد شد....
از كتاب ‹ عشق ، رنگ زندگي › : اوشو
اینو از وبلاگ وحی شبانه محمد جواد طواف بر داشتم, من وبلاگ آقای طواف رو خیلی دوست دارم وقتی می خونمش یه احساس خوبی بهم دست می ده که نمی دونم چیه ولی هست ! نمی دونم شاید به خاطر این باشه که یه کم می شناسمش و می دونم که خودشم آدم دوست داشتنی ایه .
از اونجایی که هنوز بلد نیستم لینک کنم مجبور شدم کل مطلب رو بیارم!! ولی به محض اینکه زیرو بم این تکنولوژی دستم اومد آدرس وبلاگ اون وبقیه وبلاگهای مورد علاقه مواینجا می ذارم .
این نوشته یه جورایی منو یاد ناتوانی هام می اندازه! رفتن در مسیر نادرست! من بهترین دوستمو از دست دادم فقط به خاطر اینکه عاشقش شدم. عشق ما به دشمنی تبدیل نشد من هنوز قد یه دنیا دوسش دارم ولی اون دیکه منو یادش نیست, همین ! خب من مث کنه بهش چسبیده بودم و واقعاٌ فکر می کردم که اون مال منه, بدون توجه به اینکه اون نمی خواد , واسه همین هم در کمتر از دو هفته منو یادش رفته.بیچاره من که یه عمر باید اشتباهمو آویزه ی گوشم کنم تا همیشه یادم باشه کی رو از دست دادم.

۶/۲۵/۱۳۸۲

درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم


نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده,
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست


قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی ....

من درد مشترکم
مرا فریاد کن.

"احمد شاملو"
فکر کنم همین template رو انتخاب کنم

۶/۲۳/۱۳۸۲

سلام
اینم از این , هنوز اشکال داره ولی فعلاٌ بد نیست.
هر چند منو دیگه یادت نمی آد در عرض همین دو هفته! ولی آخرش هم تو بهم کمک کردی و به کارت هم افتخار می کنی .خوب منم چون دیگه اجازه ندارم بهت افتخار کنم ازت تشکر می کنم
ممنونم جوجه!
این چرا برعکسه هنوز!!!!!!!!
کمک