۱/۱۰/۱۳۸۳

یه نقاشی کشیدم تو paint بدون در نظر گرفتن هیچ کدوم از شرایط و قواعد template ها ،گفتم می خوام این شکلی باشه ! اگه بدونین لیلا جونم با چه دقت و وسواسی اینو واسم درست کرد ؛ دستت درست دختر ایشاللا تو عروسیتون جبران کنیم 

۱/۰۸/۱۳۸۳

عشق من را گره کور محبت خواندی
به تمنای رهایی تو مرا پس راندی
تو خلاص از بند من را ز فلک خواهانی
من سودا زده اما به خدا سوزاندی
تخم کینه ِکشی و قهر به دل بنشاندی
و به من هیچ نگفتی ز چه رو درماندی!
جان سرگشته ی ما را ز غمت گریاندی
ز پُرآشوب دلم روی تو برگرداندی
تو همه شهر به چشمان به هم پیمودی
تو نه از خاطره ی با هممان خشنودی
تا فراموش کنی هر چه در آن یادی هست
به هوای مردنم در کفنم پیچاندی

۱/۰۵/۱۳۸۳

به قطره ای می مانم که آفتاب بخارش کرده و تنها نقشش بر روی میز پیداست ، نقشی که در گذر زمان کمرنگ تر و کمرنگ تر می شود،محو، در ذهن تو در هاله ای از ناخوشایندی ؛ و حال آنکه من زنده ام به جسم وتنها جانم زخمی است از ایستایی در خیال تو و کوفتن به دیوارهای ثابتی که تو ساخته ای به جستجوی راهی یا که روزنی برای ادامه ، اسیر این دیوارهای استوارم زمانی که قطره قطره گم می شوم....زور که نیست تو بودنم را نمی خواهی.

۱/۰۳/۱۳۸۳

جاری ام من
به همه مُلک سَرَک می کشم
اما
نه به راهم مقصد
نه به مقصد امیدی دارم.
می روم تا که همه روزَنها
پُر شوند از من ، از آب روان
وَسوَسه می کُشَدم
گر که راهی دیگر بر رویم سبز شود
گر که این راه کمی آسانتر بنماید
و هوادار تن نازک من باشد و خواهان رخ ام
تو فقط یکبار
بر رفتن من سدی باش
تا که من جمع شوم یکباره
و به تو تکیه کنم
آبی پُر باشم
شادی بی پایان.
به تلنگر ز دریچه
تو روانم کن
تا دشت بهشت.

۱/۰۱/۱۳۸۳

روز نویی ست
که صدای نقاره و بوی آتش
نویدش را
از آن زمان که تاریخ شروع می شود
گاهی در آزادی
و گاهی به زیر یوغ ستمگران
با قبول رنج
، که این خود فزون بر آن یکی است ،
به ارمغان می آورد
که امروز «نوروز» است.


نوروزتان پیروز

۱۲/۲۷/۱۳۸۲

امسال گذشت اما
تاریک تر از چاهی
عمقش شده صد فرسنگ
از آب ولی خالی
هیچم نشده ست افزون
جز دل که زدستم رفت
ای کاش فقط دل بود
جانی است که از کف رفت
صورت به هزاران خط
گوید که دگردیراست
سیرت به هزاران زخم
می نالد و درگیر است.
روزم همه چون شب بود
شبهام به تب می ماند
از بس که ز خود راندم
این قصه که من شیدام؛
امروز چو سنگم من
افتاده ز چنگم من
سرگشته و منگم من
چون هرزه گیاهی خُرد
در هیبت بی عاری.

۱۲/۱۴/۱۳۸۲

از چه می گریزی؟
هراسان وشتابزده
به هزارپستوی پیچ در پیچ بی رهنما
به فراموشخانه ی تاریک بی انتها
نگو که از من!
خنده ام می گیرد
که گرگ زخم خورده هم اگر بودم،
زخمم چنان کاری ست که از پای فکنده ام
چه رسد به کفتر بی بال و پری
که منم
از چه می هراسی؟
از من
یا از یک دوستت دارمِ ساده؟