۱۱/۰۳/۱۳۸۲

دریای پر از دردم، موجم ، همه طوفانی
راهی است که می پویم تا ذات پریشانی
دستم ز همه کوتاه ، فکرم همه آشفته
گویای خموشم من ، از مرگ به ویرانی
بشنو سخنم از دل ، منع ام نکن از باطل
حق اش کن و حق اش کن ای تو ز ازل حاضر
دانم که توانایی، بی واسطه از مایی
بر خلق هویدایی از منظر دانایی
بر دامن تو دستم ، از طالع خود خستم
با این همه بد بختی از پای بننشستم
من منتظرم ، آری شاید که کنی کاری
درمان شود این زخمم ، رحمتت کنی جاری
گویا که شنیدَستی ! من مستم از این هستی
باز آمده ام سویت، بی شک بِه از این هستی
یاد آیدم آن روزی کز درد جدا بودم
با آن همه بغ دادم شادان و رها بودم
من خوب نمی دانم کی گم شدم اندر غم!
کی از همه نیکیها من دور شدم کم کم ؟!
اینبار خدایی کن ،ایزد و جوابم ده
از بین همه دنیا زین غصه نجاتم ده.


۱۰/۲۹/۱۳۸۲

مدتیِ که شب قبل از خواب ، قبل از اینکه چشمامو ببندم، حتی قبل از قِل خوردن دونه های اشک رو گونه هام ، خیال تو سنگین تو سرم می چرخه و من می خوابم بدون اینکه خواب تو رو ببینم . صبح منقبض و غم زده بیدار می شم و می بینم که هنوز تو رو ندیدم!

نشانه ای ست این
که دیگر به خوابم نمی آیی
صحبت از هجرتی است
به آنسوی دور دستها
جایی که تا چشم کار می کند
حتی ستاره ای چشمک نمی زند
و سکوت است و شب.
صحبت از ماندن من و رفتن توست
قبول یک واقعیت
و بهانه ای برای بارانی بی بها.

۱۰/۲۶/۱۳۸۲

دلم تنگ و تنگ می شود
و من به شماره ها می اندیشم
تا تو بیایی
که حضور تو آنها را ناب کرده ,
تنها با یک شماره
تو را در بر خواهم گرفت
در یک لحظه
از یک معجزه.

۱۰/۲۰/۱۳۸۲

این روشنای دل من
بار حماقت است یا
شوق شفاعت است یا
نور هدایت,
من نمی دانم.
این عشق بی غایت
از ساقی رحمت است یا
حاصل وحدت است یا
اصل بلاهت,
سخت حیرانم.
گر من طبیبم اوست
یکتا حبیبم اوست
دنیا و دینم
مرهمم
زخم جبینم اوست,
او جمع بی امکان
او کسر ناممکن
من شمع سوزانم
دلم,سودام,تینم اوست.
از اوست هر مستی
وز اوست این چَستی ,
این « من» کجا باشد
جدا از منشاء هستی .
من هیچ نستانم
جز باغ و بستانم
جز سرو دستانم
جز شادی آن ام.
بازآ و کاری کن
بر مرده زاری کن
از عشق یاری کن
کان نور چشمانت
سامان جان باشد.

۱۰/۱۲/۱۳۸۲

من اینبار از هوای سرد و سنگین و غبارآلود بی همراه می نالم
و می دانم که تنهایی جدایی نیست
گاهی همقدم داری و تنهایی.