۲/۱۱/۱۳۸۳

کسی که زودتر از خورشید
به ساعات نخست بامداد
چشم بر جهان می گشاید
تردیدی ندارد
که آمدن آفتاب را
لحظه به لحظه
همگام با آسمان
روشن خواهد شد.

تولدت مبارک

۲/۰۶/۱۳۸۳

این راه سرد وپُرخم
راهی است پیش رویم
یا می روم به سویش
تا وصل بی نهایت
یا می کِشم از آن دست
سویی دگر بپویم
سُکنا گزیده ام من اکنون میانه ی راه
خسته از این سکونم
تابیده در درونم
چشمم به راه خشک است
پایم به راه سست است
دل کنده ام زجوشش
جا مانده ام ز رویش
این زورق شکسته تا آن من خجسته
فرسنگها جدایست ، نادیدنش خطایست
من باز خواهم ِاستاد
حرکت به سوی آغاز
حتی اگر که فرصت
بر دست نایدم باز.

۲/۰۲/۱۳۸۳

کم و کمتر می شوم
تا به ناگاه
در یاد تو
رنگ بازم
به مانند یک پُک سیگار
که نقش رویایی اش
هنوز شکل نبسته گُم می شود،
آنسوی غبار را که دیدی
دیگر تو آزادی
ومن دربند شفافیت هوا
دوران انفرادی ام را خواهم گذراند .

۲/۰۱/۱۳۸۳

مرا بُگذاشتی ، بُگریختی ، بی کام و بی فرجام
مرا خود ساختی، خود خواستی یادت کنم هر شام
ترا من یافتم ، دل باختم ، شاید شوم جانان
به راهت سوختم ، آموختم اینم بود درمان

۱/۲۹/۱۳۸۳

این روزها خاکستری بر من به اصرار رنگم را می کُشَد
و تمام تلاشم در لبانی سرخ که چشمان خون گرفته ام انکارش می کنند متلاشی می شود،
در خود شکسته ام
به صدایی که ازفرسنگها می توان شنید
دیگر نه مصنوعات آرایشی
نه لبخندهای نمایشی
سنگینی غم را ، پیرایشی نخواهند بود؛
صورتم حقیقت است
خطوطش را
یک به یک
بخوان.

۱/۲۵/۱۳۸۳

می چرخم
چنان چون پرّکاهی در باد
بی راه و بی مقصد
در آرزوی آغوش گرمی
که ازآنِ تو باشد.
می گردم
تمام قصه های شبهای کودکیم را
به جستجوی سرانجام قصه ی دراز سرگردانیم
و می دانم
در انتهای این راه هر چه باشد
رهنما تو بودی.

۱/۱۹/۱۳۸۳

فشرده بر تصویر غروب
گاهی که گٌر می گیرم
تهی از هر چه غیر درد،
پنجه در پرتو آفتاب
تو را می خوانم.

۱/۱۶/۱۳۸۳

نیستی
نه تو، نه هفت روز آفرینش
تنها حقیقت
تصادفی است
که جهان هستِ آن شد،
و من در آن گُمَم.
اگر نه ، بی اجابت هم
رسیدن آرزوهایم را به درگاهت
قلبم می نواخت.